قصه های خونه آقا جون قسمت ۴

ساخت وبلاگ

برای آشنایی با شخصیت‌ها، پیشنهاد می کنم قسمت‌های ١،٢،٣ را بخوانید.

بخش اول از قسمت چهارم

اون روز سَرِ ناهار وقتی موضوعِ روضه ی خونه خانم افتخاری مطرح شد

اولش جالب آمد ،عروس و مادر شوهر طوری رفتارکردند مثل اینکه یه کار روزمره هست و مثل دفعات قبل میاد و میره ،اما از نگاه این نیم وجبی که تا حالا فرصت نشده بود به همچین جایی بره جالب بود و سوالهای جور واجور می پرسید

عزیز، خانم افتخالی هم نوه اش میاد .

عزیز ، پس کی می لیم.

عزیز ، اونجا چکال می کنیم .

عزیز ، یه دفعه یادت نَله ،قول دادی هااااااا

خانم جون هم با جمله تاکیدی که،من یادم نمیره ،شما و مامان گیتی یادتون نره ،بحث را تمام کرد

تا اون روزِ دعوت ،گیتی در مراسم روضه و جمع حاجیه خانمها ،گلاب را نمی برد و یکی از دلیلهایش این بود که در آخر همه روضه ها گریه و اشکی هم بود و او نمی خواست گلابِ کنجکاو تو این سن با سوالهایی مواجهه بشه که در پیدا کردن جواب برای آنها از هرکسی بپرسه و یکجور جواب بشنود و به خاطر جوابهای جور واجور بچه گیج بشه

گیتی میگه بچه باید بچگی کندُ....لازم هست که اول خودشو بشناسه بعد خدا و پیغمبر و مسایل دینی ،درست برخلاف خانم جون

برای چند روزی باقی مانده تا روز روضه(که ا مروز باشه )همه چی در آرامش گذشتُ..... حالا با صدای زنگُ......ورود گلاب موجی از انرژی جاری شد تو خونه و قشنگ معلوم بود با جمله "عزیز جون زودباش ددیه ،دیل میلِ سیم" می خواست اشتیاقش را نشون بده

و وقتی از طرف خانم جون شنید که ، آمدم گلاب خانمم

گل از گلش شگفتُ.....رفت سمت آقاجون که منتظرش بود ،همانطور که صورتش را برای بوسیدن در اختیارِ آقاجون میگذاشت با شیرینی زبونی همیشگی و نصیحت گونه و آرام گفت : بابایی با عزیز میلیم لوضه ،زودِ زود میام ، بعد باهم بازی میکنیم خوب

دیگه منتطر جواب آقا جون نماند، رفت دنبال عزیز و وقتی دید که عزیز، کادویِ کوچولویی را تکان می دهد.

با ذوق گفتن، ماله منه

عزیز خنده کنان کادو را بهش داد و تشویقش کرد بازش کند و سیاستمدارانه ادامه داد که، دخترم داره می ره روضه باید یه چیزی سرش کند تا خانم افتخاری بگه :به به

گیتی یه بارِ دیگه آچمز شده بود، مخصوصا اون وروجک سریع کا دو را باز کرد و مثل همیشه که ذوق میکرد جیغی زد و رو به مامانش که:ببین عزیز بلام چی حلیده «لوسَلی»(گویی می خواست بگه دلت بسوزه)

"مادر سرِ بچه کن که دیگه داره دیر میشه"، این را عزیز وقتی داشت از کنار گیتی رد می شد گفت و او را در عمل انجام شده قرار داد

به نظر می رسید گیتی تو دلش راضی نیست اما، اطاعت امر کرد و هیچی نگفت و وقتی گره به روسری می زد برگشتُ.... آقاجون را نگاه کرد که ایستاده بود و قربون صدقه نوه اش می رفت. هیچ فایده ای نداشت، گلاب تو دل برو تر شده بود، اینو برق چشمهای اقا جون گواهی میداد

گیتی بعد از بستن روسری دست گلاب را گرفت و دنبال حاجیه خانم روانه روضه خونه خانم افتخاری شد

تا اینجا بخیر گذشت ٢ هیچ عزیز جلو بود


بخش دوم از قسمت چهارم

من و اقا جون تو خونه ماندیم و هرکدام مشغول کار خودمان شدیمُ ....به گذر دقایق کاری نداشتیم که دوباره زنگ خونه بلند شد

منتظر بودم که آقا جون بگه"بابا درو باز کن مامانت اینا آمدند" که دیدم خودش گوشی اف اف را برداشته و بفرما گویان در را باز کرد و صدای پای کودکانه گلاب پیچید تو خونه همراه با فریادهای آقا جون آقاجون ببین... ما آمدیم

_خوشامدی بابا.... اول بیا بابا را بوس کن از روضه آمدی، بعد تعریف کن ببینم چی بود؟ چی شد؟ خوش گذشت؟

گلاب که یه دستش یه کیسه فریز خوراکی ها بود و یه دستش گره کج روسریش را می کشید رفت سمت آقا جون

حاجیه خانم و گیتی هم با آرامش آمدند داخل.

عزیز همانطور که چادرش را برداشته بود و تا میکرد گفت تعریفی ها را باید گلاب خانم بگه و اصلا انتطار نداشت سیر تا پیاز روضه را این یک وجبی تعریف کنه ؛برای همین رفت تو اتاقش

اما گیتی که دخترش را می شناخت و میدونست مثل یه دستگاه فیلم برداری همه چی را با اب و تاب ظبط کزده و حالا موقع نمایش هست ، در سکوت مانتو و روسریش را درآورد و رفت که دستش را بشورد

من و آقا جون هم منتظر که خانم شروع کند به تعریف

ایشون هم بعد از روبوسی با آقا جون، کلاس گذاشت و دنبال مامانش رفت که دست بشورد، اما وسط راه برگشت و برای اینکه انتطار ما را معنی داربشه گفت: الان میام

خلاصه ما خنده اِمان را جمع و جور کردیم و خانم با یه حالت فاتحانه، آمد آن هم با کیسه خوراکی هاش

آقا جون ببین بلات چی آولدم، خولما، حلوا، شیلینی

به به گفتن آقاجون، نشون می داد که داره از موقعیت کمال لذت را می برد و حسابی کیفش کوک هست، چون کارم نصفه مونده بود، خواستم برم تو اتاقم که مورد خطاب قرار گرفتم.

کجا کجا، بلای تو هم آوردم،

برگشتم که بگم ممنون دیدم خرما میزاره دهان آقا جون، پیش خودم گفتم تا گلاب هست کار بی کار و رفتم سراغ سهم خوراکی که از روضه آمده بود و سر به سر گذاشتن خانم خانما

شکلات و خرمارا دستم داده ....نداده رو به اقاجون کرد و شروع کرد به داستان سرایی که "اونجا چطوری بود و خانمها چکار میکردند و چی میخواندند تا خواست بگه چی پوشیده بودند که عزیز رسید ودر حالیکه میگفت"گلاب "لب ورچید و گلاب دهان باز وسط اتاق خشکش زد

- اِاِاِ خانم بزار بگه بچه ،ببینیم خونه خانم افتخاری چه خبر بوده شما که هر دفعه میری،، چیزی نمیگی،پس ما کی بفهمیم روضه خانمها چطوریه

اینها را آقاجون رو به عزیز گفت که هم بُهتِ گلاب را تموم کنه هم یه شوخی با عزیز کرده باشه

گیتی این وسط بُل گرفت و گفت: اره عزیز بزار دخترم تعریف کنه، آقا جونش باید بدونه دخترم امروز چقدر خانم بوده، چقدر کمک کرده

گلاب هم تا دید دو تا پشتوانه خوب داره، دوباره شروع کرد با آب و تاب تعریف کردن از اینکه یه خانم رو صندلی نشسته بوده و وقتی او داشته کتاب دعا برای عزیز می آورده بهش گفته: ماشاالله دختر کدام خانم هستی؟ اسمت چیه ؟ تا میکروفن خانمه و صدای بلندش و رسید به اینکه، آقا جون می دونی "ملدا که سیسل مبیل" ندارند .........مَلد نیستند

هنوز حرف بچه تمام نشده بود که.....

عزیز به اعتراض روبه گیتی گفت: اِوا این بچه چی داره میگه

لبخند گیتی با حرف گلاب پُر رنگتر شد و گذاشت گلاب ادامه بده که ....حود حانمومه گفت ،یادت نیست گفت چیه این مَلدا ...پِسرا سیبیل میبیل هاشون را میزنند ..... تازگیها بَند هم می اندازند .من که نمی دونم خودش گفت بادت نیست عزیز

خنده من و گیتی با نگاه پرسشگر آقاجون به هم گره خورد ،گویی با نگاهش میپرسید: تو روضه از این حرفها میزنند ، با این وجود جز به غیر از" دیگه چی میگفتند دخترم "و تشویق گلاب به ادامه حرفهاش چیزی نگفت

گلاب هم رفت سمت آقا جون و وقتی با دستهاش ریش آقا جون را نوازش می کرد گفت : تو که لیش داری ،بابا رضا لیش نداره

خنده آقا جون و آغوش بازش برای بغل کردن نوه اش، همراه چشمکی که می گفت کار داره جای باریک می کشه

بهمون فهمند حرفهای روضه بسه دیگه ،

برای همین من و گیتی چای و غذا را بهانه کردیم و روانه آشپزخانه شدیم

عزیز خواست چیزی بگه که آقا جون پیش دستی کرد و دعوتش کرد که با گلاب بروند تو حیاط ،هم به گلها برسند هم باهاش بازی کنند

با گیتی که حرف میزدیم، فهمیدم قضیه چی بوده، سخنران جلسه در مورد سر و وضع جوان‌ها و توجه به آداب اسلامی متلا پوشش و مو و ریش و سیبیل حرفهای گفته و این بچه، قسمتی که براش مهم بوده و از قضا وجه مشترکی داشته با سیبیل نداشتن باباش، یادش مانده بوده

البته برای من و گیتی هم جالب بود،

من بیشتر که موضوع پیدا کرده بودم برای شوخی با داداش رضا

و گیتی برای سر به سر گذاشتن با عزیز،

اما قشنگتر از همه دستهای گلاب بود که محاسن آقا جون را نوازش می کرد،

.......... ادامه دارد


برچسب‌ها: قصه, گلاب

یادداشتهای گلاب ...
ما را در سایت یادداشتهای گلاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0favfa9 بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1402 ساعت: 18:15